قسمتی از کتاب تئوری انتخاب
اثر ویلیام گلسر
یکی از مهمترین مباحثی که در حوزه رشد و توسعه فردی وجود دارد، آزادی و انتخاب است. بسیاری از موفقیتها و شکستهایی که برای انسان به وجود میآید از انتخابها و رفتارهای خود او سرچشمه میگیرد.
تقریباً همه رفتارهای مهم ما از جنس انتخاب هستند. در اینجا واژه رفتار، صرفاً در ساختن و مدیریت رابطهها، تصمیمهای روزمره و انتخابهایی که آشکارا و آگاهانه انجام میدهیم خلاصه نمیشود.
حتی افسردگی یا اندوه هم یک رفتار انتخابی است؛ رفتاری که هر چند ناآگاهانه اما بر اساس تحلیل منافع و دستاوردها و هزینهها انتخاب میشود. به همین علت، افسردگی کردن در مقایسه با اصطلاح افسرده بودن، دقیقتر است.
مهمترین درس ها و نکات کتاب تئوری انتخاب
مرکز کنترل درونی چیست؟
ما مدام در حال انتخاب کردن هستیم. یک موقعیت در زندگی ما پیش میآید و ما باید در مورد آن دست به انتخاب بزنیم و موضع خودمان را مشخص کنیم. وقتی انتخاب خودمان را میکنیم، قاعدتاً نتایجی برای ما اتفاق میفتد. قطعاً ما این انتخابها را در یک شرایط مشخص و معین انجام دادهایم و این شرایط هم به صورت ناخودآگاه روی انتخابهای ما تأثیر دارد.
سوالی که باید هر کس جواب دهد این است که وقتی نتایج حاصل شد و ما به این نتایج فکر کردیم، چه سهمی از این نتایج را به انتخابهای خودمان و چه سهمی را به شرایط و موقعیتی که در آن قرار داریم نسبت میدهیم.
قطعاً یک سری افراد سهم شرایط را بیشتر از انتخابهای خودشان میدانند. این دسته از افراد، مرکز کنترلشان بیرونی است.
برخی افراد هم بر این باور هستند که سهم انتخابها و تصمیمهای خودشان بیشتر از شرایط و موقعیت است و از این جهت، مرکز کنترلشان درونی است.
کسانی که مرکز کنترلشان درونی است به خوبی میدانند که وضعیت و شرایط فعلی آنها تحت تأثیر عواملی است که قابل کنترل هستند. تلاش و انگیزه دو مورد از این عوامل قابل کنترل است. این در حالی است که وقتی کسی مرکز کنترلش بیرونی باشد مدام فکر میکند که وضعیت کنونی او تابع عواملی است که از کنترل او خارج هستند.
پیشفرض عملیاتی کنترل بیرونی این است که افرادی را که کار اشتباه انجام میدهند، تنبیه کنید تا آن کاری را که شما فکر میکنید درست است انجام دهند. سپس به آنها پاداش دهید تا الگوی رفتاری جدید را حفظ و تثبیت کنید. این پیشفرض غالبِ الگوی ذهنی اکثر افراد روی این کره خاکی است.
انسانها باید این طرز فکر مرکز کنترل بیرونی را کنار بگذارد و به اصل و ریشه انسانی خود برگردند.
انسانی که در پی رشد فردی و رسیدن به موفقیتهای بزرگ و ارزشمند است، باید بداند که همه چیز از انتخابها، رفتارها و تحلیلهای خودش سرچشمه میگیرد.
دو انسان در یک شرایط یکسان قرار میگیرند، چرا یکی به یک پزشک مشهور و دیگری به یک سارق معروف تبدیل میشود؟ قطعاً انتخابهای ما اهمیت زیادی دارد.
نیازها و احساسات پایه ای و اساسی انسان، عامل اصلی مشوق ذهن ماست
ذهن ما، بیوقفه ما را تشویق میکند که به رفع ۵ نیاز پایه و اساسی موجود در ژنهای خود (زنده ماندن و بقا، تفریح، آزادی، قدرت، عشق و تعلق خاطر) بپردازیم.
نظریه انتخاب معتقد است ما توانایی این را داریم برای زندگی خود تصمیم بگیریم، دست به انتخاب بزنیم و کنترل کردن زندگی را تمرین کنیم. ما به عنوان انسان نباید اجازه دهیم که تشویقها و تنبیهها، کنترل ما را در دست بگیرند. این نظریه به ما میآموزد که بیشترین انگیزه ما مربوط به آن لحظهای است که یک چیزی را میخواهیم. وقتی چیزی را میخواهیم تمام تلاش خود را برای تحقق آن به کار میبندیم و آنجاست که میفهمیم که میتوانیم تأثیر شرایط و عوامل بیرونی را کاهش دهیم.
آنچه اهمیت دارد، درک ما از واقعیت است
همه ما در یک جهان زندگی میکنیم و ممکن است جلوی چشم ما یک اتفاق بیفتد ولی درک افراد از آن اتفاق با هم فرق دارد.
ما بر اساس آنچه که از واقعیت درک میکنیم رفتار میکنیم و این رفتار میتواند درست یا اشتباه باشد. اطلاعاتی که ما با درک از واقعیت بدست میآوریم از سه فیلتر مجزا عبور میکند. فیلتر حسی، فیلتر دانش، فیلتر مقدار. به خاطر این سه فیلتر، ممکن است دو یا چند نفر شاهد یک واقعه یکسان باشند یا در یک فعالیت یکسان شرکت کنند و در آخر برداشتهایی متفاوتی داشته باشند.
ده اصل اساسی نظریه انتخاب
- تنها کسی که ما میتوانیم رفتارهایش را کنترل کنیم، خودمان هستیم. در واقع ما توانایی کنترل رفتارهای کسی جز خودمان را نداریم. بنابراین باید تا حد امکان به جای تغییر دادن دیگران، روی خودمان کار کنیم.
- تنها چیزی که بین ما و دیگران رد و بدل میشود، اطلاعات است. اینکه با این اطلاعات چه کنیم، به انتخاب خودمان بستگی دارد. گاهی مواقع این اطلاعات میتواند شخصی را به خوشبختی یا نابودی بکشاند.
- تمام مشکلات روانشناختی بلندمدت، از جنس «مشکلات در رابطه» هستند. بنابراین باید به فکر اصلاح روابط خود با دیگران باشیم.
- مشکل رابطهای، همواره بخشی از زندگی کنونی ما است. ما میتوانیم از خیلی چیزها آزاد شویم اما هرگز نمیتوانیم بدون حداقل یک رابطه شخصی رضایتبخش، شادمانه زندگی کنیم.
- رویدادهای دردناک گذشته، در آنچه امروز هستیم نقش مهمی دارند اما مرور دوباره آنها، کمک چندانی به نیاز امروز ما نمیکند.
- ما پنج محرک اصلی ژنتیکی داریم: نیاز به زنده ماندن، نیاز به عشق و تعلق خاطر، نیاز به قدرت، نیاز به آزادی، نیاز به تفریح.
اما برای تأمین این نیازها، باید یک یا چند تصویر را در دنیای کیفی خود بهبود دهیم. دنیای کیفی بخشی از دنیای ماست که از مهمترین چیزهایی که میدانیم و میشناسیم تشکیل شده است.
- ما از لحظه تولد تا مرگ، مشغول رفتار کردن هستیم. به صورت کلی رفتار کلی از چهار بخش جداییناپذیر تشکیل شده است: عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی.
- رفتارها همیشه باید در قالب فعل یا مصدر بیان شوند و حتماً خودمان فاعل جملهها باشیم. به جای من افسرده شدهام یا دچار افسردگی هستم، بگوییم من انتخاب کردهام افسرده باشم، من افسردگی میکنم یا خودم را افسرده کردهام.
- رفتارها همیشه انتخابی است. البته ما روی دو بخش فکر و عمل قدرت انتخاب داریم و فیزیولوژی و احساس به عنوان تابعی از این انتخاب ما، تحت تأثیر قرار میگیرند.
مرکز کنترل درونی یا بیرونی؟ انتخاب با شماست !
یکی از سوالات مهمی که هر انسان باید از خودش بپرسد این است که چه عواملی میتواند روی زندگی من تأثیر بگذارد؟ آیا انسان واقعاً از موهبت و نعمت آزادی برخوردار است یا اینکه سرنوشت انسان به دست خودش نیست؟ هر پاسخی که به این پرسشها بدهیم نشان میدهد که چه طرز فکری داریم و آینده در گرو طرز فکر امروز ماست. انسان موجودی آزاد است که سرنوشتش به دست خودش است. این ما هستیم که با انتخابها و تحلیلهایمان، زندگی خود را شکل میدهیم و به آن رنگ و بو میبخشیم.
اگر ما نگرش خود را تغییر دهیم ،تحلیل بهتری از واقعیتهای جهان خواهیم داشت.
No comment