۶ دی ام ماه سال ۱۴۰۳ / ساعت ۱۶:۴۸

قسمتی از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید


 (Reinventing Your Life)

 قسمتی از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید

 (Reinventing Your Life)

 جفری یانگ

اصطلاح کلیدی که در کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید، تله زندگی یا Lifetrap است.

تله‌ها ، «الگوهای دشوار و تکرارشونده‌ای هستند که از کودکی آغاز شده و تأثیرات آن‌ها در طول زندگی ما ادامه پیدا می‌کند و منعکس می‌شود.  

 آیا حس می‌کنید که نزدیک‌ترین افراد به شما ، به اندازه‌ی کافی به شما اهمیت نمی‌دهند یا درک‌تان نمی‌کنند؟

 آیا حس می‌کنید که ذاتاً فردی دچار کمبود هستید که هیچ‌کس نمی‌تواند شما را بپذیرد یا دوست بدارد؟

 آیا از آن‌جا که نیازهای دیگران را بر نیازهای خود ترجیح می‌دهید، به آن‌چه که می‌خواهید نمی‌رسید؟

تله‌ها به بخشی از مدل ذهنی ما تبدیل می‌شوند و ما از آن‌ها برای درک و تفسیر واقعیت و انتخاب پاسخ‌ها و عکس‌العمل‌های خود بهره می‌گیریم.

بنابراین تله‌ها عملاً بر «چگونگی اندیشیدن، احساسات و اعمال ما» تأثیر می‌گذارند.

 باید سعی کرد، تا این نوع الگوهای تلخ، سخت، مخرب و تکرارشونده را در زندگی خود کمرنگ کرده و نهایتاً حذف کنیم.

  بخش عمده‌ی مشکلات در قالب یازده تله خلاصه شده اند:

•              تله ترک شدن (لطفاً مرا تنها نگذار)

•              تله سوء‌ظن (نمی‌توانم به تو اعتماد کنم)

•              تله محرومیت عاطفی (هرگز به محبتی که می‌خواهم نمی‌رسم)

•              تله طرد اجتماعی (من با دیگران سازگار نمی‌شوم)

•              تله وابستگی (به تنهایی از عهده‌ی این کار بر نمی‌آیم)

•              تله آسیب‌پذیری (به زودی فاجعه رخ می‌دهد)

•              تله نقص داشتن (من بی‌ارزش هستم)

•              تله شکست (احساس شکست می‌کنم)

•              تله اطاعت (همیشه کارها را آن‌چنان‌که تو می‌خواهی انجام خواهم داد)

•              تله استانداردهای بالا و غیرواقع‌بینانه (هیچ‌وقت هیچ‌چیز آن‌قدر که باید خوب نمی‌شود)

 این تله‌ها از کجا می‌آیند ؟

روان شناسان ریشه‌های تله‌ها را به دوران کودکی انسان‌ها برمی‌گردانند: «هر تله‌ی زندگی سرچشمه‌ای قابل درک در کودکی دارد.»

مثلاً نویسندگان وقتی درباره‌ی «استانداردهای بسیار بالا و غیر واقع‌بینانه در زندگی» صحبت می‌کنند، بلافاصله همه چیز را به زندگی دوران کودکی نسبت می‌دهند: «اگر چه افرادی که دارای توقعات بالا هستند در بزرگسالی‌شان افرادی به شدت موفقند، اما در خاطرات کودکی آن‌ها، اثری از موفقیت دیده نمی‌شود. در اصل بیشتر احتمال دارد که آن‌ها از کودکی‌شان فقط نقایص، طرد شدن و تنهایی‌شان را به یاد آورند. آن‌ها بر خلاف تمام تلاش‌هایی که می‌کردند؛ احترام، تحسین، توجهی را که می‌خواستند دریافت نمی‌کردند.»

 ما با تله های زندگی خود چه می‌کنیم؟

 بسیاری از ما انسان‌ها، در مواجهه با تله‌های زندگی خود، سه گزینه را انتخاب می‌کنیم که هر سه نادرست هستند:

 •            تسلیم (Surrender )

 •            فرار‌ (Escape)

 •            ضد حمله (Counter- attack )

هنگام تسلیم شدن، ما تله‌ی خود را به عنوان یک واقعیت انکار‌ناپذیر می‌پذیریم. مثلاً کسی که در تله‌ی احساس نقصان گرفتار است، «در هنگام صحبت سرش را پایین نگه می‌دارد. هنگام حرف زدن به سختی می‌توان صدایش را شنید. از خجالت سرخ می‌شود و به لکنت می‌افتد. خودش را در برابر دیگران کوچک کرده و مدام عذرخواهی می‌کند. همیشه مسئولیت اشتباهات، حتی آن‌هایی را که مقصر نبوده است، می‌پذیرد.»

اما همه، تسلیم تله‌های خود نمی‌شوند. بعضی انسان‌ها از تله فرار می‌کنند. یعنی می‌کوشند در شرایطی قرار نگیرند که تله، خودش را نشان بدهد.

مثلاً کسی که می‌خواهد از تله‌ی احساس نقصان فرار کند، «از روابط صمیمانه می‌گریزد.

 او روابط دوستانه‌ی پیش‌پا‌افتاده‌ای را ترجیح می‌دهد که در آن اصلاً در مورد مسائل شخصی صحبت نشود.»

در چنین شرایطی، احساس نقصان نمی‌تواند فشار چندانی به فرد وارد کند. اما فرد این دستاورد را به قیمت گزافی کسب می‌کند. در مثال مورد بحث ما، فرد تمام راه‌های دوستی صمیمی را با خودش می‌بندد ، تا بتواند با احساس نقصان و کمبود خود روبرو نشود.

سومین عکس‌العملی که جفری یانگ به آن اشاره می‌کند، ضد حمله است. به این معنا که فرد، چهره‌ای غیرواقعی و افراطی از خودش را به نمایش می‌گذارد. او با وانمود کردن این‌که فردی کامل و بی‌عیب است، می‌کوشد احساس نقص خود را پنهان کند. چنین فردی بیش از حد از دیگران انتقاد می‌کند، آن‌قدر که دیگران فرصت نداشته باشند از او انتقاد کنند. هم‌چنین در ساده‌ترین رویدادهای نامطلوب هم، حاضر نمی‌شود مسئولیت اشتباهاتش را بر گردن بگیرد.

زمانی که ضد حمله می‌کنیم، به گونه‌ای فکر احساس و عمل می‌کنیم که گویا خاص، برتر، بی‌نقص یا عاری از خطا هستیم. ما به شکلی نومیدانه پشت این نقاب‌ها پنهان می‌شویم.

ضد حمله گسترش می‌یابد،‌چرا که چاره‌ای برای غلبه بر بی‌ارزشی، مورد انتقاد وارد شدن و تحقیر شدن ارائه می‌دهد. ضد حمله راهی برای فرار از این آسیب‌پذیری سهمگین است.

ضد حمله‌ها در «ظاهر» درست هستند. در حقیقت، بسیاری از افرادی که ما در جامعه آن‌ها را ستایش می‌کنیم،  آن‌ها همواره از درون احساس نقص دارند.

آن‌ها از طریق قرار دادن خودشان در موقعیت‌هایی که ستایش دیگران را به همراه دارد، بر این احساسِ ناکارآمدی غلبه می‌کنند. به دست آوردن چنین ستایشی، در واقع تلاش برای جبران احساس بی‌ارزشی است.

آن‌ها می‌توانند پیش از این‌که دست‌شان رو شود و سرکوب شوند، از طریق روی آوردن به ضد حمله، بر ایرادهای خود، نقاب بگذارند.

ضد حمله‌های ما، ما را به انزوا می‌کشانند. آن‌چنان سرگرم بی‌نقص جلوه دادن خودمان می‌شویم که اصلاً توجه نمی‌کنیم که در این مسیر، ممکن است چه افرادی را برنجانیم؟

ضد حمله‌های ما هم‌چنین ما را از داشتن روابط صمیمانه باز می‌دارند. حس اطمینان خود را از دست می‌دهیم و آسیب‌پذیر می‌شویم.

افرادی که استراتژی ضد حمله را انتخاب می‌کنند، هیچ‌وقت حقیقتاً یاد نمی‌گیرند تا بر نقص‌های خود غلبه کنند. آن‌ها مسئولیت شکست‌های خودشان را نمی‌پذیرند یا هرگز به محدودیت‌های خود اعتراف نمی‌کنند.

No comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هرگونه کپی برداری از محتوای سایت بدون ذکر منبع پیگرد قانونی داشته و از لحاظ شرعی حرام است.

تمامی حقــوق مادی و معنــوی سایت متعـلــق به سرکــار خانم فاطــمه بسکــابادی می بـاشــد.