۱۸ شهریور ام ماه سال ۱۴۰۳ / ساعت ۰۶:۳۰

درس‌هایی از کتاب انسان در جستجو معنا


درس‌هایی از کتاب انسان در جستجو معنا

ویکتور فرانکل  Viktor Frankl

ویکتور فرانکل، پایه‌گذار یکی از مهم‌ترین روش‌های درمانی در علم پزشکی است که به آن معنادرمانی (لوگوتراپی) می‌گویند که در مورد مفاهیمی مانند معنا و ارزش صحبت می‌کند و در زمینه عصب‌شناسی و روان‌پزشکی فعالیت دارد. این کتاب کلکسیونی از درس‌های عالی و بی‌نظیر است که انسان را به فکر فرو می‌برد و حس حضور در اردوگاه‌های کار اجباری را در او القا می‌کند.

درس اول: بی تفاوتی، اولین گام برای برگشتن به زندگی

زندانی‌هایی که وارد اردوگاه کار اجباری آشویتس می‌‌شدند، دو دسته بودند. یک دسته را به بخش کار اجباری می‌فرستادند و دسته دیگر را به بخش اعدام می‌بردند. کسانی که اعدام می‌شدند که تکلیف‌شان مشخص بود ولی کسانی که در اردوگاه کار اجباری بودند، وقتی صحنه اعدام را می‌دیدند، سرشار از ناامیدی و سرخوردگی می‌شدند و به همین خاطر بخشی از آنها ترجیح می‌دادند که خودکشی کنند. به همین خاطر به سمت فنس‌های برق‌دار اطراف اردگاه می‌رفتند و با خودکشی خودشان را از این وضع نجات می‌دادند. کسانی که دست به خودکشی نمی‌زدند، بعد از مدتی با بی‌تفاوتی روبرو می‌شدند و همه چیز برایشان عادی می‌شد. در نتیجه ترجیح می‌دادند که به هر شکل ممکن این وضع را تحمل کنند و زندگی خود را ادامه دهند. البته دغدغه اصلی آنها، رسیدن به نیازمندی‌های اولیه زندگی مثل آب و غذا بود. این دغدغه به قدری شدید بود که وقتی تیفوس در زندان شیوع پیدا کرد، بسیاری اصلاً احساس انزجار و ترحم نداشتند و اتفاقاً خوشحال بودند؛ چون می‌دانستند که غذای بیشتری به آنها خواهد رسید. زندانی‌ها هیچ تصوری از آینده نداشتند و نمی‌دانستند که چه زمانی از زندان آزاد می‌شوند. این وضعیت باعث شده بود که زندانی‌ها به یک مرده متحرک تبدیل شوند. داستایوسکی می گوید بشر موجودی است که به همه چیز خو میگیرد؛ اما نپرسید چگونه.

 درس دوم: زنده بودن و نفس کشیدن، خودش یک هدیه است .

وقتی جنگ تمام شد و زندانی‌ها را از اردوگاه‌های کار اجباری آزاد می‌کردند، برای هیچ کدام از آنها قابل باور نبود و نمی‌توانستند به این راحتی باور کنند که آزاد شده‌اند و باید به خانه برگردند. خیلی از آنها وقتی به جامعه برمی‌گشتند، چندان استقبالی از آنها نشد و مردم به آنها می‌گفتند که ما هم خیلی سختی کشیده‌ایم و تجربیات شما در اردوگاه کار اجباری خیلی هم عجیب و غریب نیست. این روند ادامه داشت تا اینکه افراد آزادشده فهمیدند که واقعاً زنده بودن و نفس کشیدن هم خودش غنیمتی است و زمان آن رسیده است که تجربیات گذشته را کنار بگذارند و به زندگی عادی برگردند در واقع آنها فهمیدند که باید خودشان را تغییر دهند تا بتوانند با شرایط سازگار شوند. وقتی قادر به تغییردادن وضعیتی نباشید، باید خودتان را تغییر دهید.

درس سوم: عشق در هر شرایطی ناجی انسان است .

در آن شرایط سخت و طاقت‌فرسا چه چیزی از انسان‌ها محافظت می‌کرد؟ کسانی که اندکی عشق، شور و نشاط در ذهن خود داشتند و خاطرات خوشی از گذشته در ذهن خود نگه داشته بودند، می‌توانستند از خودشان محافظت کنند. در چنین شرایطی نیروی عشق خودش را نشان می‌داد و به همه ثابت می‌کرد که چه قدرت و توانایی شگفت انگیزی دارد. در آن فضا یک عده از زندانی‌ها با تماشای غروب آفتاب یا با شنیدن صدای یک پرنده به آرامش می‌رسیدند. وقتی زمان ناهار فرا می‌رسید، دور هم جمع می‌شدند و همین در کنار هم بودن، برایشان زیبا و لذت‌بخش بود. برای هم جک تعریف می‌کردند و از حس شوخ‌طبعی برای نیرو و قدرت کمک می‌خواستند. و این نشان می‌دهد که حس طنز و شوخ‌طبعی تا چه اندازه می‌تواند انرژی‌زا باشد.

درس چهارم: آزادی تنها چیزی است که نمی توان از انسان گرفت.

 آزادی یکی از مهم‌ترین دارایی‌های هر انسان است. بعضی انسانها با تمام وجود و در هر شرایطی پای این دارایی مهم می‌ایستند و برخی دیگر خیلی ارزان آن را کنار می‌گذارند. یک سری زندانی‌ها خیلی راحت می‌پذیرفتند که به اردوگاه دیگری منتقل شوند و برخی دیگر زمین و زمان را به هم می‌دوختند تا این انتقال صورت نگیرد. در اردوگاه کار اجباری انجام مراسم مذهبی به کلی قدغن بود ولی برخی افراد با این وجود پای عقاید خود می‌ایستادند و تا حد امکان از قدرت آزادی خود استفاده می‌کردند. درست است که در اردوگاه شرایط خیلی سخت بود ولی برخی افراد انسانیت خود را حفظ می‌کردند و غذای خود را به افرادی که نیاز به غذای بیشتر داشتند می‌بخشیدند. زندگی بدون معنا نیست؛ رنج هم جزئی از زندگی است. پس در رنج هم معنایی نهفته است. رنج آدمی بخش انکارناپذیری از زندگی اوست. حتی اگر در قالب سرنوشت و مرگ خود را نشان دهد. وقتی انسان متوجه می‌شود که رنج بخش جدایی ناپذیری از سرنوشتش است، ناگزیر آن را به عنوان وظیفه‌ای انفرادی و منحصر به فرد می‌پذیرد. اگر زندگی کردن رنج بردن است برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت.

درس پنجم: معنای زندگی هر کس به زمان و مکان فعلی او بستگی دارد.

 قرار نیست که ما به صورت مداوم یک معنای مشخص را برای زندگی خودمان در نظر بگیریم. معنای زندگی ما به زمان و مکانی بستگی دارد که در آن حضور داریم. ممکن است که یک نفر تا ۲۰ سالگی یک معنای مشخص را دنبال کند و در دهه‌های بعدی معنای دیگری را برای زندگی خودش در نظر بگیرد. به عنوان مثال نمی‌توانیم از یک شطرنج‌باز بپرسیم که بهترین حرکت چیست. مسلماً شطرنج‌باز در پاسخ به این سوال خواهد گفت: بهترین حرکت به شرایط بازی بستگی دارد. بهترین حرکت را موقعیت بازی مشخص می‌کند. معنای« زندگی » ما به انتخاب‌ها، تصمیم‌ها و رفتارهای ما بستگی دارد.

 درس ششم: برای از بین بردن ترس‌ها باید با آنها مواجه شویم .

معنا درمانی در از بین بردن ترس‌های انسان هم خیلی موثر و کاربردی است. در روان‌درمانی عادی، بیمار مورد آزمایش قرار می‌گیرد و ترس‌های او بر اساس محیط، رویدادها و شرایط بیرونی و درونی شخص تفسیر می‌شود. این در حالی است که معنا درمانی از شخص می‌خواهد که با ترس‌های خودش روبرو شود، آنها را با تمام وجود بپذیرد و سپس برای کنترل کردن آنها تلاش کند. تا زمانی که با ترس‌های خود روبرو نشویم، مسلماً به عنوان یک مانع در زندگی ما باقی می‌مانند.

No comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هرگونه کپی برداری از محتوای سایت بدون ذکر منبع پیگرد قانونی داشته و از لحاظ شرعی حرام است.

تمامی حقــوق مادی و معنــوی سایت متعـلــق به سرکــار خانم فاطــمه بسکــابادی می بـاشــد.